( 1835) بعد از آنش از قفس بیرون فگند |
|
طوطیک پرید تا شاخ بلند |
( 1836) طوطى مرده چنان پرواز کرد |
|
کافتاب از چرخ ترکى تاز کرد |
( 1837) خواجه حیران گشت اندر کار مرغ |
|
بىخبر ناگه بدید اسرار مرغ |
( 1838) روى بالا کرد و گفت اى عندلیب |
|
از بیان حال خودمان ده نصیب |
( 1839) او چه کرد آن جا که تو آموختى |
|
ساختى مکرى و ما را سوختى |
ترکى تاز: تاخت و تازى ترکانه، ترک تاز، مجازا، حرکت تند و سریع.
اسرار مرغ: در اینجا یعنی حیله مرغ، ورازی که میان طوطی هند وطوطی در قفس بوده است.
عندلیب: بلبل، هزار دستان، مجازا، خوش آواز.
ده نصیب: یعنی از بیان حال خود، مارا بهره مند کن.
( 1835) بالاخره مرد تاجر طوطى را از قفس بیرون آورده بگوشه انداخت در این وقت طوطى پرواز کرده بر شاخ بلندى از درخت قرار گرفت.( 1836) طوطى که خود را مرده نمایش مىداد چنان پرید که گویى آفتاب از آسمان ترک تازى مىکند.( 1837) خواجه یک مرتبه بحیله مرغ پى برده از کار او تعجب کرد.( 1838) و ببالا نگریسته گفت اى مرغ راز این کار را بمن هم بگو.( 1839) آن طوطى هندى در آن جا چه کرد که تو یاد گرفتى و با حیله خود ما را چشم بندى کردى.- و با مکرى که کردى مرا سوزانده زندگى خود را روشن نمودى.
( 1840)گفت طوطی کو به فعلم پند داد |
|
که رها کن لطف آواز و وداد |
( 1841)زآن که آوازت تو را در بند کرد |
|
خویشتن، مُرده پی این پند کرد |
( 1842)یعنی ای مطرب شده با عام وخاص |
|
مرده شو چون من، که تا یابی خلاص |
( 1843)دانه باشی، مرغکانت بر چنند |
|
غنچه باشی، کودکانت بر کنند |
( 1844)دانه پنهان کن، بهکلی دام شو |
|
غنچه پنهان کن، گیاه بام شو |
به فعلم پند داد: یعنی عملا به من آموخت، بی آن که چیزی بگوید.
وداد: یعنی نطق، سخنوری.
ای مطرب شده با عام وخاص: اى آن که با آواز و سخنان خوش مردمان را شاد مىکنى مرده گرد تا خلاص شوى.
دانه پنهان کن: یعنی در برابر زیبایی و بزرگی پروردگار، تو چیزی نداری که جلوه دهی و اگر هم داری، جلوه نده.
گیاه بام باش: یعنی مانند علفی باش که روی کاهگل پشت بامها میروید و جلوهای ندارد. به کنایه یعنی کسى یا چیزى که مورد توجه نباشد و کس پرواى آن ندارد بمناسبت آن که گیاه بام را آب و کود نمىدهند و اندیشهى بالیدن و خشکیدن آن نمىکنند.
( 1840) طوطى گفت او با کار خود بمن پند داده گفت نطق و آواز را رها کن.( 1841) براى اینکه نطق و آواز است که ترا در قفس انداخته او خود را براى دادن این پند و اندرز مرده قلمداد نمود.( 1842) معنى کار او این بود که عملا مىگفت اى آن که با آواز و سخنان خوش مردمان را شاد مىکنى مرده گرد تا خلاص شوى.( 1843) اگر دانه باشى مرغان تو را بر مىچینند و اگر غنچه باشى بچهها تو را مىچینند. ( 1844) دانه را پنهان کن و دام بشو و غنچه را پنهان کن بشکل گیاه بىثمر جلوه نما.
در این ابیات مولانا سخن طوطی را دنبال می کند تا سخنان خود را بگوید: جان کلام مولانا این است که در برابر زیبایی و بزرگی پروردگار، تو چیزی نداری که جلوه دهی و اگر هم داری، جلوه نده. او میگوید: هرکه زیبایی خود را به نمایش درآورد، با حوادث ناخوشآیند رو به رو خواهد شد. چشمها برسرش میریزد، یعنی همه متوجه او میشوند و در نتیجه، خشمها و رشکها نیز به سوی او میآید. دشمن مزاحم او میشود و دوست عمرش را تلف میکند. بنابراین، جلوه دادن، خود، کار بیحاصلی است.
استاد فروزانفر در شرح این ابیات می گوید: آوردن نصیحت و اندرز در لباس مثل و قصهى جانوران نیز بهمین دلیل است تا شنونده خود به نکات قصه و مثل توجه کند و کینهى ناصح پند آموز را در دل نگیرد علاوه بر آن که امر و فرمان از هر آمرى که باشد حاکى از نوعى برترى و استیلاست و با غریزهى خود خواهى بشر سازگار نیست و خود بخود موجب سرکشى و تمرد و سرپیچى از فرمان است و از این رو گفتهاند:« الانسان حریص على ما منع».
مولانا باه شارتى این اصل مهم را که اکنون «روش غیر مستقیم» مىنامند تعلیم فرموده است. مردم کودک منش و جاهل به زیبایى و هنر روى مىآورند نه بقصد تعظیم و قدر شناسى بلکه براى لذت بردن و خوشى خود و بدین سبب عمر هنرمند را تباه مىکنند و فرصت استکمال برایش باقى نمىگذارند و برین قیاس، بزیبا رویان اظهار عشق مىکنند تا سرمایهى حسن را تباه سازند و دامنشان را بغرض فاسد بیالایند راست مانند مرغى گرسنه که چون دانهاى دید بر مىچیند و فرصت نمىدهد تا آن دانه بروید و درختى تناور شود و یا خوشهها بر آورد و هزاران دانهى دیگر از آن نمودار گردد و یا مثل طفلى کوته اندیش که چون بدرخت گل مىرسد غنچهها را مىکند و پر پر مىکند و از جمال و زیبایى غنچهى گل همین قدر مىداند که آن را طفلانه و بىخردوار در زیر پا و بر روى خاک بیفشاند پس عرض هنر و جمال معرفت بر مردم جاهل متضمن آنست که هنر مسیر کمالى خود را تمام نکند و هنرمند وسیلهى لذت جمعى هوى پرست قدر نشناس گردد و بتدریج بحال ابتذال گراید. مىتوان گفت که این گونه اندرز متوجه راهرویست که در معرض تغیر است و خلق مىتوانند او را از روش خود منصرف کنند و بر چنین کس لازم است که کمال حال خود را مخفى دارد و از دید عامه و داورى آنها بر حذر باشد بر خلاف واصل و کامل که وظیفهى او ارشاد و تکمیل خلق است و اقبال عوام بحال او زیان نتواند رسانید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |